حق دارم اگر محو شکوه تو بمانم
بند آمده از هیبت نام تو زبانم

من آمده‌ام از تو بگویم، چه بگویم؟
من آمده‌ام از تو بخوانم، چه بخوانم؟

از شوق تو سرریز شده چشمۀ چشمم
از عشق تو سرشار شده جان و جهانم

آواره‌‌ام و آمده‌ام غرق تَحیُّر
در جستجوی راهم و دنبال نشانم

این خاک مرا می‌برد از خود به کجاها؟
این خاک، همین خاک که من زنده از آنم

من اشک شدم تا که بر این خاک بیفتم
این‌بار یتیمانه به سوی تو روانم

آیینۀ دل غرق غبار است، نگاهی.
تا گرد و غبار از دل تنگم بتکانم

از بندۀ خود دست نگیری، که بگیرد؟
بی‌لطف تو آشفته‌دلم، دل‌نگرانم

دلتنگم و دلگیرم و دلخون و دل‌آشوب
داغی شده این آتش و افتاده به جانم

من مانده‌ام و حسرت این داغ جگرسوز
رفتند سبکبار همه هم‌نفسانم

هیهات که از چشم تو یک لحظه بیفتم
این غصه شده اشک و بریده‌ست امانم.

ای کاش که این مرتبه جامانده نباشم
ای عشق! به یاران شهیدم برسانم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها